گنجور

 
صائب تبریزی

چند بزم باده پنهان از حریفان ساختن؟

خویش را آراستن، آیینه پنهان ساختن

پنجه خورشید را در آستین دزدیدن است

عشق را در پرده ناموس پنهان ساختن

کار بر شیرازه زلف تو مشکل می شود

ورنه آسان است دلها را پریشان ساختن

می تواند مور، اگر بخت سخن یاری کند

پایتخت خویش از دست سلیمان ساختن

می چکد جای عرق خون از جبین آفتاب

نیست آسان سنگ را لعل بدخشان ساختن

از جوانمردی است با یک قرص همچون آفتاب

عالمی را بی نیاز از خوان احسان ساختن

چون صدف پیش ترشرویان برای قطره ای

دست خود را کاسه دریوزه نتوان ساختن

پیش دانا از تمام علم ها بالاترست

خویش را با دانش سرشار نادان ساختن

یا ز سیلاب حوادث رو نباید تافتن

یا نباید خانه در صحرای امکان ساختن

بر سر گفتار صائب را قدح می آورد

کار آیینه است طوطی را سخندان ساختن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کلیم

کار دوران چیست جمعیت پریشان ساختن

سیل مجبورست در معموره ویران ساختن

پاک طینت را بکین کس نشاید گرم کرد

بهر خونریز از طلا شمشیر نتوان ساختن

گر طبیب همت ایام عیسی دم شود

[...]

صائب تبریزی

آن خرابم کز زبانم حرف نتوان ساختن

بیش ازین ما را مروت نیست ویران ساختن

از زمین عیسی به چرخ از راه خودسازی رسید

چند باشی در مقام قصر و ایوان ساختن؟

گوهر ما را گرانی در نظرها شد گران

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه