گوهر تاجم که در دست گدا افتاده ام
سیر طالع بین کجا بودم کجا افتاده ام
وه چه بودی گر زبام آسمان افتادمی
اینچنین کز صحبت یاران جدا افتاده ام
صبح من شام غریبان است از شامم مپرس
تا بکام غم درین غربت سرا افتاده ام
با سپند سوخته گوئی که از یک مزرعیم
یکقلم از دیده نشو و نما افتاده ام
نقش پا برخواستم دارد بامداد نسیم
من سر شکم برنخیزم هر کجا افتاده ام
با وجود سرکشی چون گردبادم خاکسار
شعله ام از عجز در پای گیا افتاده ام
گوهر شب تابم و از شمع بیقیمت ترم
لیک ازین شادم که باری بی بها افتاده ام
هرگزم در سر هوای دانه کامی نبود
من ندانم از چه در دام بلا افتاده ام
من یکی آئینه گیتی نما بودم کلیم
روی غم از بسکه دیدم از جلا افتاده ام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق شاعر در مورد احساس تنهایی و دغدغههای زندگی میپردازد. شاعر از گوهری میگوید که در دست گدا افتاده و به وضعیت خود شکایت میکند. او به ناامیدی و سرگشتگی خود در زندگی اشاره میکند و میگوید که حالا از یاران و دوستانش جدا شده است. شاعر صبح خود را به شام غریبان تشبیه میکند و احساس غربت و غم را در زندگیاش حس میکند. او از سوختگی خود و سرنوشتش در دنیای زودگذر میگوید و به تعبیر زیبایی از خاکساری در برابر قدرت و عجز میپردازد. در نهایت، او به ناامیدیاش در دستیابی به آرزوها اشاره میکند و از تغییر در وضعیتش به خاطر دردها و مشکلات زندگی میگوید.
هوش مصنوعی: درخشش و ارزش واقعی من که به مانند جواهر در تاج است، به دست فردی بیمقدار و گدایی افتاده است. حالا به فکر این هستم که کجا بودهام و به کجا رسیدهام.
هوش مصنوعی: چه خوب بود اگر از آسمان به زمین میافتادم، تا اینگونه از همراهی دوستانم دور نمیشدم.
هوش مصنوعی: صبح من به حال ناتوانی و غم یاری ندارد و حالتی شبیه به تاریکی شب دارد. از حال و روزم نپرس، زیرا در این مکان غریب، به غم و اندوه دچار شدهام.
هوش مصنوعی: با تغییراتی که در زندگیام به وجود آمده، مانند یک گیاه خشکیده در مزرعهایم، که دیگر نشانی از رشد و شکوفایی ندارد و از چشمها پوشیده ماندهام.
هوش مصنوعی: به خاطر نسیم صبحگاهی که در حال وزیدن است و به رسمیت شناختن تأثیر آن بر من، دیگر در تلاش برای برخاستن نیستم و هر جا که افتادهام، همان جا باقی میمانم.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه همچون یک گردباد سرکش هستم، اما خاکسار و خوار میباشم و مانند شعلهای از ترس و ناتوانی به پای گیاهان افتادهام.
هوش مصنوعی: من مثل یک گوهر درخشانم که از شمعی بیارزشتر هستم، اما از اینکه بهنوعی بدون قیمت افتادهام، خوشحالم.
هوش مصنوعی: هرگز در سرم آرزوی خوشی و لذت نبوده است. نمیدانم چرا به دام مشکلات و مصائب گرفتار شدهام.
هوش مصنوعی: من همچون آیینهای هستم که جهانیان در آن خود را میبینند، اما به خاطر دیدن غم و درد بسیار، دیگر درخشش و زیبایی خود را از دست دادهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.