در دستگاه محتشمان پا نمی خوریم
خون می خوریم و آب زدریا نمی خوریم
بر روزه قناعت خود صبر می کنیم
گر جان بلب رسد غم دنیا نمی خوریم
از صد هزار رنگ تمنا که می پزیم
ما غیردود آتش سودا نمی خوریم
هر کس که دید چاک دلم پاره شد دلش
ما زخم را زتیغ تو تنها نمی خوریم
دایم ز بس به بند گریبان فتاده است
چیزی ز دست خویش چو مینا نمی خوریم
دست تهی بهمت می جمع کی شود
از منع توبه نیست که صهبا نمی خوریم
پرهیز بیش ازین نتواند مریض عشق
از هیچکس فریب مداوا نمی خوریم
از وضع ناگوار جهان طبع ما کلیم
از بسکه سیر شد غم فردا نمی خوریم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.