همتی کو که دلان از عیش جهان بردارم
گل به بلبل دهم و برگ خزان بردارم
نخل بالای تو آن شعله خاشاک وجود
بکنار آرم و خود را زمیان بردارم
هر نفس جستن آن موی میان آسان نیست
گم شود یکدم اگر دست از آن بردارم
توبه کردم زمی و روح غذا می خواهد
مشتی از خاک در شیر مغان بردارم
از جهان قسمتم این دست و دل تنگ بسست
دیده حسرت از آن کنج دهان بردارم
حرص می رطل گران خواهد و از ضعف خمار
پنبه از شیشه بدست دگران بردارم
در ره عشق که هر جاده دم مار بود
هر کجا پای نهم دست زجان بردارم
تیر جور فلکم کشت ازین کهنه کمان
قدرتی کو که زه کاهکشان بردارم
چون سخن فهمی و فریادرسی نیست کلیم
چه عبث مهر خموشی ز دهان بردارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.