کسی که از خضر آب بقا نمیگیرد
پیاله را بهجز از دست ما نمیگیرد
ز بینصیبی اهل هنر عجب دارم
که استخوان بهگلوی هما نمیگیرد
میان یک جهتان آنچنان نفاق افتاد
که کاه هم طرف کهربا نمیگیرد
بهاین دماغ که با بوی گل بهسر نبری
چه میکنی که دلت از جفا نمیگیرد
بیا بیا که چنان بیتو زندگی تلخست
که موج دامن آب بقا نمیگیرد
نخورده پیچش و تابی بهکام دل نرسی
گهر بهرشتهی بیتاب جا نمیگیرد
درین خمار به فریاد ما رس! ای ساقی
که غیر رعشه کسی دست ما نمیگیرد
حلاوتی که دل از کنج فقر یافته است
چرا شکر ز نی بوریا نمیگیرد
حنای موسم گل تا نرفته است از دست
کلیم پای گلی را چرا نمیگیرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ملال در دل آزاده جا نمی گیرد
زمین ساده ما نقش پا نمی گیرد
حریف پرتو منت نمی شود دل من
ز صیقل آینه من جلا نمی گیرد
کجا دراز شود پیش این سیاه دلان؟
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.