گنجور

 
کلیم

بیش ازین دوران ستم پرور نبود

آسمان زینگونه بداختر نبود

عمر چون ایام بیماری مرگ

هیچ امروزش ز دی بدتر نبود

آنقدر پیکان که در یک زخم داشت

در دکان هیچ پیکان گر نبود

هر کجا رفتم بدنبال مراد

غیر سرگردانیم رهبر نبود

سیر بستان تمنا کرده ام

یک نهال آرزو را بر نبود

از تف دل مردمک را سوختیم

دسترس بر سرمه دیگر نبود

خواب در چشمم نمی آید چو شمع

بسترم آنشب که خاکستر نبود

در دم آخر چنین می گفت شمع

کافسر زر غیر دردسر نبود

کار رونق دشمنی دارم کلیم

گر می آوردم بکف ساغر نبود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode