گنجور

 
عطار

خواجهٔ نوری بما همخانه بود

وز طریق ناقصان بیگانه بود

علم معنی از وجودش همچونور

شعله میزد همچو نور کوه طور

یک شبی در پیش من آن بحر راز

از حکایات شهان میگفت باز

از احادیث نبیّ و از علوم

وز حکایات شه هر مرز و بوم

گفتگوئی بود خوش ما را بهم

از مقامات صحابه بیش و کم

گفتمش از حرب صفّین گو سخن

یا زحرب نهروان هم یاد کن

چون امیرالمؤمنین آن قتل عام

کردو گفتا خود منم نصّ کلام

چون کلام الله را بر چوب دید

کرد با اصحاب خود گفت و شنید

که شما را خود طبیب حاذقم

آن کلام صامت و من ناطقم

صد هزاران تن ز سر بیجان شده

ذوالفقار شاه خونریزان شده

این چنین قتلی ندانم بهر چیست

پور بوسفیان بگو بر دین کیست

پور بوسفیان ز اصحاب نبی است

جنگ او با مرتضی از بهر چیست

گفت او با من که گویم سرّاین

گوش خود را سوی من دارای امین

چونکه فاروق از جهان بیرون شتافت

حکم در ایّام ذوالنورین یافت

گفت با او چون توهستی خویش من

دایماً خواهی که باشی پیش من

بیتو ملک شام ویران می‌شود

بر طریق قوم هامان می‌شود

بایدت رفتن بشام و عدل کرد

مال دنیا را سراسر بذل کرد

خاطر درویش و مسکین شاد کن

مسجد اندر شام و مصر آباد کن

پس بدست خویش منشورش نوشت

کرد لازم حکم او برخوب و زشت

او گرفت آن حکم وشد تا حد شام

زیر حکم آورد مردم را تمام

گاه گاهی از ضرورت ظلم کرد

بر همه ارباب دولت ظلم کرد

چون شنید او بارها آن ظلم وداد

او تغافل کرد و داد کس نداد

عاقبت از ظلم و جور آن پلید

گشت ذوالنّورین کشته روز عید

مردمان کردند سعی قتل او

هیچکس حاضر نشد در غسل او

پور صدّیق آمده با او بجنگ

بر سر او بارها می‌ریخت سنگ

هم بایشان سعد و مالک یار شد

ز آنکه از کردار او بیزار شد

این خبر چون پور بوسفیان شنید

گفت واویلا خلیفه شد شهید

زین خبر صبح نشاطش شام شد

ظلم پیشه کرد و بی‌آرام شد

پس تفحص کرد کاین غوغا که کرد

با خلیفه این چنین سودا که کرد

مردمان گفتند کز دفع گزند

جمله از قهرش ز اطراف آمدند

و آن همه در پیش حیدر رفته‌اند

بر ره سلمان و بوذر رفته‌اند

جمله را با او شده بیعت درست

گوئیا این نخل از آن باغ رست

چون همه در بیعت شاه آمدند

از همه راهی به یک راه آمدند

او ورا از شام دردم عزل کرد

هر چه بود ازمال جمله بذل کرد

پس امیر از شام او را خلع کرد

وین چنین حکم از برای شرع کرد

مملکت را حکم با عباس داد

بر همه اقران خود فضلش نهاد

بهر ملک شام منشور او گرفت

حکم هر نزدیک و هر دور او گرفت

پورسفیان لشکری را عرض کرد

بهر لشکر بس یراقی فرض کرد

کرد شخصی را سوی حیدر روان

گفت رو این نامه را با او رسان

گفت دارم خون عثمان را طلب

تا که کرده قتل او را بی سبب؟

قاتلان هستند پیشت این زمان

جانب من زود شان بفرست هان

تا از ایشان من کنم تحقیق آن

ورنه ریزد خون خلقی در جهان

پس همی گفتند از هر مرد و زن

جملگی با پورسفیان این سخن

که علی صد بار با ایشان بگفت

با همه در آشکارا و نهفت

که باو دم کم زنید از هر کجی

گشته ذوالنورین با منِ ملتجی

گر باو دیگر عداوت می‌کنید

خویشتن را زود گردن می‌زنید

ترک کردند آن جماعت چند روز

چونکه بیرون رفت شاه دلفروز

کار خود کردند و شه حاضر نبود

این چنین قتلی بکس ظاهر نبود

شاه هم اندر جواب نامه گفت

کای شده با مکر و با هر حیله جفت

گر تو اندر قتل او داری سخن

ساز دار العدل و تحقیقی بکن

زود حاضر شو بپرس از حال او

وز عناد خلق و قیل و قال او

قتل او راتا سبب ظاهر شود

هر که باشد قاتلش حاضر شود

چون بر او ثابت شود آن حال و کار

او قصاص آن بیابد در کنار

از امیرالمؤمنین چون این شنفت

پور بوسفیان جواب خوش بگفت

گفت من خود حاکمم بر اهل شام

متّفق باشند با من خاص و عام

گفت آن دم چون علم را برفراشت

حاکم اندر شهر کی خواهم گذاشت

حکم نشنید از امیرمؤمنان

اوفتاد اندر خطا یک چند آن

کرد در دین چون خلاف آن بی‌حیا

گشت واقع لاجرم آن حربها

این سخن را چون بیان کرد این چنین

گفتم ای نوری چه می‌گوئی در این

گفت از من بشنو ای طالب عیان

این حکایت را که من سازم بیان

من ز باب خود شنیدم این سخن

کو بمن گفت این معانی فهم کن

شافعی هم گفته زین معنی تمام

وین سخن خاص است در عالم نه عام