گنجور

 
کلیم

نه ز می هرجا تنک‌ظرفی که برد از پا فتاد

آنکه لاف پهلوانی زد هم از صهبا فتاد

گردباد از سیر صحرا پای در دامن کشید

نوبت هامون‌نوردی تا با شک ما فتاد

گریه نبود دیده‌ام گر دجله‌افشانی کند

کآب در چشمم ز دود آتش سودا فتاد

تا دم آخر بود سر در هوا مانند شمع

دیده هرکس که بر آن قامت زیبا فتاد

می‌دهد ز آشفتگی درس سیه‌روزی ز ما

زلف او با این پریشانی چه خوش انشا فتاد

عندلیب آن گلستانم که بندد باغبان

دیده را هر گه نقاب از چهره گل‌ها فتاد

هرکه در راه طلب خو کرد با آوارگی

گر به سان شمع یک جا شد مقیم از پا فتاد

از کمال اتحاد حسن و عشق آخر کلیم

هر گره کز زلف او وا شد به کار ما فتاد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

از لب منصور راز عشق بر صحرا فتاد

پرده دریا درد موجی که بی پروا فتاد

عشق بی پروا دماغ خانه آرایی نداشت

این گره در کار دریا از حباب ما فتاد

صبر نتوانست پیچیدن عنان راز عشق

[...]

واعظ قزوینی

تا بگلشن را او با آن قد رعنا فتاد

چون الف هر سرو از دنبال آن بالا فتاد

سیدای نسفی

خم تهی شد از می و دور قدح از پا فتاد

بزم آخر گشت و طاقی از سر مینا فتاد

بی ادب خود را به اندک فرصتی سازد هلاک

بیستون از جا برفت و کوهکن از پا فتاد

مرغ دل را در کمند آورد و گرد دل نگشت

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سیدای نسفی
ملک‌الشعرا بهار

وز پس چندی نهال زندگیش از پا فتاد

شاه اسمعیل‌، پورش تند و بی‌پروا فتاد

از پس او شه محمد کور و نابینا فتاد

و ندر این دوران به کشور شوررش و غوغا فتاد

هم در آنگه صیت جیش مصطفی پاشا فتاد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه