گنجور

 
صائب تبریزی

از لب منصور راز عشق بر صحرا فتاد

پرده دریا درد موجی که بی پروا فتاد

عشق بی پروا دماغ خانه آرایی نداشت

این گره در کار دریا از حباب ما فتاد

صبر نتوانست پیچیدن عنان راز عشق

این شرر آخر برون از سینه خارا فتاد

چاره جوییهای غمخواران مرا بیچاره کرد

این گره در کار من از سوزن عیسی فتاد

روی گرم لاله و آغوش گل زندان اوست

هر که چون شبنم به فکر عالم بالا فتاد

در جهان ساده لوحی رهبری در کار نیست

خضر شد هر کس که در دامان این صحرا فتاد

می کند در سنگ خارا داغ تنهایی اثر

بیستون خاموش شد تا کوهکن از پا فتاد

سالها خون خوردن و خامش نشستن سهل نیست

عمر اگر باشد، فلک خواهد به فکر ما فتاد

اختیاری نیست صائب اضطراب ما زعشق

دست و پایی می زند هر کس که در دریا فتاد

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
کلیم

نه ز می هرجا تنک‌ظرفی که برد از پا فتاد

آنکه لاف پهلوانی زد هم از صهبا فتاد

گردباد از سیر صحرا پای در دامن کشید

نوبت هامون‌نوردی تا با شک ما فتاد

گریه نبود دیده‌ام گر دجله‌افشانی کند

[...]

واعظ قزوینی

تا بگلشن را او با آن قد رعنا فتاد

چون الف هر سرو از دنبال آن بالا فتاد

سیدای نسفی

خم تهی شد از می و دور قدح از پا فتاد

بزم آخر گشت و طاقی از سر مینا فتاد

بی ادب خود را به اندک فرصتی سازد هلاک

بیستون از جا برفت و کوهکن از پا فتاد

مرغ دل را در کمند آورد و گرد دل نگشت

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سیدای نسفی
ملک‌الشعرا بهار

وز پس چندی نهال زندگیش از پا فتاد

شاه اسمعیل‌، پورش تند و بی‌پروا فتاد

از پس او شه محمد کور و نابینا فتاد

و ندر این دوران به کشور شوررش و غوغا فتاد

هم در آنگه صیت جیش مصطفی پاشا فتاد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه