گنجور

 
کلیم

دل تمنای درد او دارد

خانه سیلاب آرزو دارد

خویش یکدیگرند عجز و غرور

تیغ پیوند با گلو دارد

چون کنم شرح حال دیده رقم

خامه ام گریه در گلو دارد

کو بکو دربدر زبس گردید

گریه در پیش ناله رو دارد

یکزبانم من و نمی گویم

سخنی را که پشت و رو دارد

چشم باریک بین اگر باشد

قدح آفتاب مو دارد

عکس را نیست جا در آینه ام

بدلم بسکه درد رو دارد

در سر کوی میفروشانست

گر کسی مغز در کدو دارد

پرغبارست دل ز غمخواری

خانه ام گرد رفت و رو دارد

از مریدان آن در است کلیم

خرقه داغ آرزو دارد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode