دل ز جا رفت، از پی آن سرو قامت میرود
میپرد چشمم به استقبال حیرت میرود
کس به ذوق خویش ترک خانمان خود نکرد
خونم از بیداد مرهم از جراحت میرود
تهنیت نوبر نکرد و گرد خوشحالی نگشت
عید ما دایم به قربان مصیبت میرود
گر به حشر از جور مهرویان شکایت سر کنم
رنگ از رخسار خورشید قیامت میرود
زندگی چون تلخ گردد بیدلان پردل شوند
مرگ چون راحت شود قدر شجاعت میرود
در ره عشقت که آتش خون و خاکش آتشست
میروم سر در هوا تا پای جرأت میرود
هیچ چیز از ما پسند خاطر خوبان نشد
حیرتی دارم که چون هوشم به غارت میرود
معصیت کز خاکیان خیزد غباری بیش نیست
گر رود گردی چه از باران رحمت میرود
توشه تحسین باران همره او کن کلیم
این اینجا نمیماند به غربت میرود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون خرامان از نظر آن سرو قامت می رود
همچو سیل از پیش، پای کوه طاقت می رود
این سر سختی که از سنگ ملامت خورده است
زود دل در حلقه اهل سلامت می رود
در بیابان جنون از راهزن اندیشه نیست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.