گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
کلیم

هنوز طُرّهٔ او تا کمر نیامده است

ز پیچ و تاب رگ جان خبر نیامده است

به اعتماد، سرین را به آن کمر مسپار

که مور خازن تنگ شکر نیامده است

همه حکایت مردم گیا فسانه شمار

گیاه مردمی از خاک بر نیامده است

به جلوه‌گاه تو هر دل که رفت، از خود رفت

دگر کسی به وطن زین سفر نیامده است

دعا ز عالم بالا همین خبر دارد

که تیر ناله یکی کارگر نیامده است

چرا به گرد بناگوش تو همی گردد

اگر به پای گهر رشته بر نیامده است

ز جور مادر ایام ترشرو منشین

خیال کن که ز پشت پدر نیامده است

به رشوه داد پر و بال خود خدنگ ترا

به چشم دام تو مرغ دگر نیامده است

چگونه عیش برد ره به خانهٔ تو کلیم

به این خرابه چو یار دگر نیامده است