به خود بست آنکه ز آب و تاب خود چون گوهر غلتان
بود سرگشتهٔ گرداب خود چون گوهر غلتان
ز بس از ترک خواهش آبرو گردآوری کردم
رسانده دام ام را آب خود چون گوهر غلتان
مگر مثل تویی باشد که پهلوی تو نشیند
تو خواهی همنشین باب خود چون گوهر غلتان
شکوه آب و تاب حسن با خلوت نمیسازد
ترا برده ز جا سیلاب خود چون گوهر غلتان
به بیداری نشاید چشم تمکین داشت از وضعش
که سازد صرف شوخی خواب خود چون گوهر غلتان
گرفتارم به پیش حسن معنیهای خود جویا
بود دایم بیتاب خود چون گوهر غلتان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.