گنجور

 
جویای تبریزی

طاقتم طاقست یاران! یار می خواهد دلم

یار می خواهد دلم، بسیار می خواهد دلم

ساقیا گرد سرت پیمانه را سرشار کن

بیدماغم مستی سرشار می خواهد دلم

جام عیش اهل ظاهر سخت بی کیفیت است

جرعه ای از بادهٔ اسرار می خواهد دلم

بی نصیب از کاوکاو خار حسرت باد اگر

بی تو گل بر گشوهٔ دستار می خواهد دلم

ساقی امشب بر سر خود زن گل پیمانه را

ساغر لبریز استغفار می خواهد دلم

در خور عقلست جویا رنج اهل روزگار

راحتی چون صورت دیوار می خواهد دلم