گنجور

 
جویای تبریزی

خاک راه آن سیه مستم به هنگام خرام

تا مگر سرو روانش را به خود مایل کنم

یاد آن زلف گرهگیرم چو در دل بگذرد

ناخن اندیشه صرف عقدهٔ مشکل کنم

خویشتن‌پرور شدن خوش‌تر ز تن پروردن است

تا به کی اوقات خود را صرف آب و گل کنم

جامهٔ هستی بر اندامم نمازی می‌شود

داغ خواهش را گر از دامان دل زائل کنم

 
 
 
صائب تبریزی

چند چون تن پروران تعمیر آب و گل کنم

رخنه های جسم را محکم زلخت دل کنم

کیمیا ساز وجود خاکسارانم چو عشق

گرفتد بر مهره گل پرتو من دل کنم

می شود دل چون صدف در سینه تنگم دو نیم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
جویای تبریزی

در چمن با درد عشقت گر دمی منزل کنم

برگ برگ غنچه ها را لخت لخت دل کنم

نیست آسان در غمش سامان درد اندوختن

نقد داغ دل به صد خون جگر حاصل کنم

یاد معشوق ز خاطر رفته ذوق دیگر است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه