گنجور

 
جویای تبریزی

گل کی نهد از ناز قدم بر سر بلبل

باشد به چمن سایهٔ گل افسر بلبل

دریاب در این باغ بهار دم عیسی

غافل مشو از نالهٔ جان پرور بلبل

جز بادهٔ بویت نشود دفع خمارم

شد نکهت گل صندل درد سر بلبل

از آه من امروز چه گلها که توان چید

آتش به دل افروخت صدای پر بلبل

چشمم ز خیال تو گلستان ارم شد

مد نگهم رشتهٔ بال و پر بلبل

امشب همه شب دیده دلم خواب پریشان

بوده است مگر بالش من از پر بلبل

جویا زده ناخن به دلم مصرع بینش

هر قطرهٔ شبنم شده چشم تر بلبل