گنجور

 
جویای تبریزی

خنجر مژگان او زد زخم پنهانی به دل

منصب در خاک و خون غلطیدن ارزانی به دل

تا کند با ناوک بیداد او نسبت درست

داده اند از روز اول شکل پیکانی به دل

غنچهٔ امید ما محنت پرستان بشکفد

رو کند از یاد زلفی چون پریشانی به دل

اهل عصیان را ندامت مایهٔ دل زندگی است

سودمند افتاده تریاق پشیمانی به دل

گر مسخر می تواند ساخت دیو نفس را

می رسد در ملک تن جویا سلیمانی به دل