گنجور

 
جویای تبریزی

هرگز نیامده است و نیاید ز ما غلط

ما و گله ز خوی تو کذب، افترا، غلط

وصف لطافت تو همین بس که می کند

با بوی گل غبار رهت را صبا غلط

بایست جاد دل به تو جان داد و آرمید

کردند بیدلان تو در ابتدا غلط

اجزای کین و جور تو پا تا به سر صحیح

اوراق مهر و لطف تو سر تا بپا غلط

فرسنگها به یک قدم از ره فتاده دور

بنهاده در طریق وفا هر که پا غلط

جویا هر آنچه در حق ما گفته است غیر

واهی، دروغ بیهده، پا در هوا، غلط