گنجور

 
جویای تبریزی

نوبهار آمد خرامان دوش بر دوش نشاط

داد گلبن را بکف جامی ز سر جوش نشاط

خندهٔ بی اختیار گل ز هوشش برده است

سینه می مالد چمن بر خاک از جوش نشاط

همچنان کز خاک روید غنچه ای پهلوی گل

در چمن دل را کشد شادی در آغوش نشاط

گشته در گلشن ز فیض ساقی ابر بهار

لاله مست خرمی و گل قدح نوش نشاط

نه همین رعناست مست خرمی از جام گل

زعفرانی پوش زیبا گشته بیهوش نشاط

دور ازو جویا، کشد خمیازهٔ حسرت چمن

نیست گل را مانده باز از خنده آغوش نشاط