در بند پاس خاطر غیر اینقدر مباش
غافل زحالم ای ز خدا بیخبر مباش
ترسم به جادهٔ رگ سنگ افتدت گذار
مانند نیشتر همه جا خیره سر مباش
بینی به روی هر که نگاهش به سوی تست
مانند شمع بزم پریشان نظر مباش
یک ره ز رفتن پدرانت حساب گیر
مغرور پنج روزه حیات ای پسر مباش
رنگ پریده سنگ ره رفتن از خود است
یعنی رفیق همره کاهل سفر مباش
جویا بنای قصر عمل را دهد به آب
مغرور اشک ریزی مژگان تر مباش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
غافل ز حال عاشق خونین جگر مباش
مغرور حسن پا به رکاب اینقدر مباش
هرگاه بهله را به کمر آشنا کنی
از دست کار رفته ما بیخبر مباش
هنگامه شراب کمینگاه آفت است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.