گنجور

 
جویای تبریزی

غیر از ایام وصال بت دلخواه مپرس

چند پرسی ز شب هجر، مپرس آه مپرس!‏

همچو شمعم دم تقریر زبان درگیرد

جان من! آه، از این آتش جانکاه مپرس

در ره عشق تو کردم قدم از سر چو شرار

اولین گام ز خود رفتنم از راه مپرس

این یکی جان گل آن شعلهٔ افلاک گداز

از نسیم سحر و آه سحرگاه مپرس

چند پرسی که چه حال است ترا ای جویا

مستم و نیستم از حال خود آگاه مپرس