گنجور

 
جویای تبریزی

بی ذکر تو نیکو نبود پیشهٔ دیگر

بی فکر تو باطل بود اندیشهٔ دیگر

صهبای مجازم ندهد نشئه که باشد

کیفیت مستان تو از شیشهٔ دیگر

کی قطع نظر از تو توانم که دواندست

از هر مژه چشمت به دلم ریشهٔ دیگر

لبریز خیال تو ز بس گشته، نگنجد

در غمکدهٔ سینه ام اندیشهٔ دیگر

ناخن گره از کار تو جویا نگشاید

بر سینه قوی تر زن از این تیشهٔ دیگر