گنجور

 
جویای تبریزی

ز روز حشر شهید ترا چه بیم بود

در دو لخت بهشت از دل دو نیم بود

به روی لالهٔ داغ درون بغلتد آه

چو صحن باغ که جولانگه نسیم بود

کناره جوی مباش از شعار اهل کرم

کز این میان چو شوی کار باکریم بود

کدام درد بود سخت تر ز بیدردی

دل صحیح بر عاشقان سقیم بود

همین سلامت نفس از خدا طلب جویا

که روز حشر سوال از دل سلیم بود