گنجور

 
جویای تبریزی

زمی حسن فرنگش چون به فکر آب و رنگ افتد

چنان رخسارش افروزد که آتش در فرنگ افتد

اگر زخم تو ننوازد مرا از گرمی آهم

چنان کز نوک مژگان اشک پیکان از خدگ افتد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode