گنجور

 
جویای تبریزی

بی تو چشمم حلقهٔ گلدام حیرانی مباد

دود دل مرغولهٔ زلف پریشانی مباد

حد طبعم لباسی برنتابد شعله وار

بر تنم جز جامهٔ چسپان عریانی مباد

دل چو گردد آب کوه صبر را از جا کند

کشتی ام یارب در این سیلاب طوفانی مباد

غیر من جویا به بزم رقص آن طاووس خلد

دیگری سرگشتهٔ گرداب حیرانی مباد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode