خون دلم چو از سر مژگان فرو چکید
صاف نشاط از آن لب خندان فرو چکید
آبی که خورده بود دل از دیدن تو دوش
امروز اشک گشت و ز مژگان فرو چکید
در گلشنی که سرو تو رنگ خرام ریخت
خوناب ناله از لب مژگان فروچکید
می خوردی و زلال طراوت زعارضت
چون اشک اهل درد به دامان فروچکید
بر تن گریست بی تو ز بس مو بمو مرا
چون شمع اشک من زگریبان فروچکید
نام خداچو صاف صبوحی به لب نهاد
طوفان رنگ زان رخ رخشان فرو چکید
از آه دردناک من امروز چرخ را
خون شفق زگوشهٔ دامان فروچکید
جویا به کام تلخی هجران چشیده ام
آب نبات زان لب خندان فروچکید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.