دلم هر گاه احرام طواف یار می بندد
فلک چون غنچه اش محمل بنوک خار می بندد
زپیچ و تاب آن زلف گرهگیرم بود روشن
که چشم جادوی او بندها بر مار می بندد
مرا افسرده دارد سردمهریهای او چندان
که بر مژگان سرشکم چون در شهوار می بندد
خیال عارض او می گشاید ده در جنت
به رویم باغبان گر یک در گلزار می بندد
خرامت چون به دام حیرت آرد اهل گلشن را
ز افغان غنچه سان مرغ چمن منقار می بندد
برفت از هوش جویا در نگاه اولین ورنه
هر آن کس واله آن بت شور زنار می بندد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چمنپیرا نه گل را دسته در گلزار میبندد
که گل در روزگار حسن او زنار میبندد
چو عشق بیتکلف دست بردار از خودآرایی
که بتوان زیج بستن عقل تا دستار میبندد
تو کز سر طریقت غافلی از شرع در مگذر
[...]
به یادتگردش رنگم به هرجا بار میبندد
ز موج گل زمین تا آسمان زنار میبندد
چسان خاموش باشم بیتوکز درد تمنایت
تپش بر جوهر آیینه موسیقار میبندد
سجودی میبرم چون سایه کلک آفرینش را
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.