گنجور

 
صائب تبریزی

چمن‌پیرا نه گل را دسته در گلزار می‌بندد

که گل در روزگار حسن او زنار می‌بندد

چو عشق بی‌تکلف دست بردار از خودآرایی

که بتوان زیج بستن عقل تا دستار می‌بندد

تو کز سر طریقت غافلی از شرع در مگذر

که بر عارف شود احرام اگر زنار می‌بندد

نبیند داغ غربت وقت رحلت عاقبت‌بینی

که پیش از مرگ چشم از عالم غدار می‌بندد

ز عاجزنالی ما مهربان شد چرخ سنگین‌دل

گیاه ما زبان برق بی‌زنهار می‌بندد

خزان را غنچه این بوستان در آستین دارد

چمن‌پیرا ز غفلت رخنه دیوار می‌بندد

به دردش می‌رسد دانای اسرار نهان صائب

ز عرض حال خود هرکس لب اظهار می‌بندد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

دل سرگشته ما چرخ را بر کار می‌بندد

کمر در خدمت این نقطه نه پرگار می‌بندد

حجاب روی گل نظارگی را آب می‌سازد

عبث این بوستان‌پیرا در گلزار می‌بندد

چه سازد مهر تابان با خمیر طینت خامم؟

[...]

جویای تبریزی

دلم هر گاه احرام طواف یار می بندد

فلک چون غنچه اش محمل بنوک خار می بندد

زپیچ و تاب آن زلف گرهگیرم بود روشن

که چشم جادوی او بندها بر مار می بندد

مرا افسرده دارد سردمهریهای او چندان

[...]

بیدل دهلوی

به یادت‌گردش رنگم به هرجا بار می‌بندد

ز موج‌ گل زمین تا آسمان زنار می‌بندد

چ‌سان خاموش باشم بی‌توکز درد تمنایت

تپش بر جوهر آیینه موسیقار می‌بندد

سجودی می‌برم چون سایه‌ کلک آفرینش را

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه