گنجور

 
جویای تبریزی

بیدلی کو واله دیدار آن طناز ماند

دیدهٔ حیران در فیضی به رویش باز ماند

بسکه وحشت کرده از طبل تپیدنهای دل

رنگ ما چون طایر تصویر در پرواز ماند

آه عالم سوز باشد در غبار خود نهان

نالهٔ مستور ما در پردهٔ آواز ماند

دست عشقم زین چمن در غنچگیها چیده است

زان زبان در پردهٔ دل سر به مهر راز ماند

از سر زلش نشد جویا دل ما وارهد

مرغ بی بال و پری در چنگل شهباز ماند