گنجور

 
جویای تبریزی

لعلت مرا به کام دل آب حیات ریخت

گویی خدا ز شیرهٔ جان این نبات ریخت

هنگامه ساز صد چو زلیخا و یوسف است

ته جرعه ای که حسن تو بر کاینات ریخت

نام خدا، لبت رگ ابری است درفشان

از بس گهر زلعل تو حسن نکات ریخت

هندوی چشم شوخ تو از سرخی خمار

امروز رنگ میکده در سومنات ریخت

از حسن سیر مایه مرا در سبوی دل

جویا می نگاه به قصد زکات ریخت