گنجور

 
جویای تبریزی

هر دلی آیینه دار صورت اندیشه ای است

این پری هر دم برنگ تازه ای در شیشه ای است

هر دم از عمر سبکسیر تو قدری کم شود

آمد و رفت نفس در کندن جان تیشه ای است

بسکه از آهم مکدر شد هوای گلستان

هر رگ گل گوییا در خاک پنهان ریشه ای است

اینقدرها در پی آزار خاطرها مکوش

جان من دل در فضای سینه شیر بیشه ای است

ای که می پرسی ز احوال دل جویا مپرس

دردمند عاشقی بیچاره ای غم پیشه ای است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode