گنجور

 
جویای تبریزی

همتم تا دست پر زور هوس پیچیده است

در دل تنگم حباب آسا نفس پیچیده است

می چکد خون نیاز عاشق از بال و پرت

ای کبوتر نامه را دست چه کس پیچیده است

از زمین تا آسمان آوازهٔ بیداد اوست

ناله ام در تنگنای این قفس پیچیده است

تا دل صد چاک ر ا دردت به شور آورده است

در فضای سینه آواز جرس پیچیده است

شب، شراری در دل از گرمی خوی او فتاد

بر سراپا آتشم مانند خس پیچیده است

بادهٔ غفلت ز هوشش برد تا صبح نشور

بر تو بیجا اینقدر جویا عسس پیچیده است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode