گنجور

 
جویای تبریزی

ز سرو یار که در برکشیده ام امشب

بغل بغل گل آغوش چیده ام امشب

به راه شوق تو مانند شمع در ره باد

زچشم منتظر خود چکیده ام امشب

ز رفتن تو چنان دل فسرده ام که بس است

دهان قهقهه جیب دریده ام امشب

خیال گلشن کوی تو خوابم از سر برد

شمیم گل شده رنگ پریده ام امشب

سخن چون شیرهٔ جان سالها چکد ز لبم

به اینکه لعل لبت را مکیده ام امشب

به شاهراه طریقت رسیده ام جویا

به کوچه باغ دو زلفش دویده ام امشب