گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جویای تبریزی

چه جان باشد به پیش چشم او دل‌های سنگین را

زمژگان در فلاخن می گدازد کوه تمکین را

بحمدالله که در بزم محبت شمع تابانم

به آتش داده ام از گرم خونیها شرائین را

لب میگون جانان را چه نقصان از غبار خط

ز رنگینی نیندازد مداد اشعار رنگین را

به مستی نکته پیرا می شود لعلت از آن کز هم

جدا سازد می از تردستی آن لبهای شیرین را

ز شوخی های مژگان چشم او دارد جگر خونم

خدا رحمی به دل اندازد آن مست شرابین را

نیندیشد دل دیوانه از جور فلک جویا

چه پروا باشد از زور کمان بازوی زورین را

 
 
 
فرخی سیستانی

ترا گرهمچنین شاید بگوی آن سرو سیمین را

بگوی آن سرو سیمین رابگوی آن ماه و پروین را

بگو آن توده گل را بگو آن شاخ نسرین را

بگو آن فخر خوبان را نگار چین و ماچین را

که دل بردی و دعوی کرده ای مرجان شیرین را

[...]

امیر معزی

الا ای باد شبگیری بگو آن لعبت چین را

چراغ نسل خاقان را جمال آل تکسین را

که تا دیدم رخ چون ماه و دندان چو پروینت

ز عشق تو نگهبانم همه شب ماه و پروین را

چنانی تو مرا درخور که شیرین بود خسرو را

[...]

کمال خجندی

دل و جان تا رهند از بند بگشا زلف مشکین را

به پایت میفتد آخر رها کن یک دو مسکین را

ز چندان تیر کز شوخی ز مژگان بر تراشیدی

یکی بر جان من افکن چه خواهی کرد چندین را

سر زلف ترا در چین بدین صورت رخ رنگین

[...]

سام میرزا صفوی

وفا و مهر پیش آورد و برد از دل بدر کین را

خدا انداخت گویا در دل آن نازنین این را

کلیم

نمی‌بیند سرم چون شمع شب‌ها روی بالین را

به چشم دیگران پیوسته بینم خواب شیرین را

کدورت بیشتر آن را که جوهر بیشتر باشد

نمی‌گیرد غبار زنگ هرگز تیغ چوبین را

نیارد هم‌نشین آنجا خلل در عیش تنهایی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه