چه جان باشد به پیش چشم او دلهای سنگین را
زمژگان در فلاخن می گدازد کوه تمکین را
بحمدالله که در بزم محبت شمع تابانم
به آتش داده ام از گرم خونیها شرائین را
لب میگون جانان را چه نقصان از غبار خط
ز رنگینی نیندازد مداد اشعار رنگین را
به مستی نکته پیرا می شود لعلت از آن کز هم
جدا سازد می از تردستی آن لبهای شیرین را
ز شوخی های مژگان چشم او دارد جگر خونم
خدا رحمی به دل اندازد آن مست شرابین را
نیندیشد دل دیوانه از جور فلک جویا
چه پروا باشد از زور کمان بازوی زورین را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به توصیف عشق و حال و هوای دل میپردازد. او به زیبایی چشمان معشوق اشاره میکند که دلهای سنگین را نرم میکند و بر تأثیر شوق و محبت در زندگیاش تأکید دارد. با اشاره به بزم محبت و روشنایی شمع، به لذتهای عشق و خونی که از شور و شوق به وجود میآید، میپردازد. همچنین، به زیبایی لبهای معشوق اشاره میکند و تأثیر آن بر اشعار و احساساتش را بیان میکند. شاعر از درد و رنج ناشی از عشق سخن میگوید و در نهایت نگران نیندیشیدن دل دیوانهاش به ظلم زمانه است.
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن قدرت خدایان یا نیرویی فوقالعاده اشاره دارد که میتواند دلهای سخت و سنگین را نرم و خالی کند. به نوعی، این نیرو باعث میشود که کوهها نیز به احترام و تمکین در برابر آن خاضع شوند. در واقع، این تصویر نشاندهنده تأثیر عمیق و شگفتانگیز عشق یا وجودی بزرگ در زندگی انسانهاست.
هوش مصنوعی: خوشحالم که در محفل عشق مثل شمعی درخشان هستم و با احساسات گرم و پرشورم، زندگی و احساسات را به فعالیت وا داشتهام.
هوش مصنوعی: لبهای زیبای معشوق چه کمبودی از غبار خطی که رنگهای زیبا را نمیتواند تحت تاثیر قرار دهد.
هوش مصنوعی: به خاطر مستی، لعل تو نکتهها را روشن میکند؛ زیرا آن نوشیدنی با دقت، لبهای شیرین را از هم جدا میسازد.
هوش مصنوعی: خندهها و نازهای مژگان او باعث میشود که دلم به شدت آسیب ببیند. چه خوب میشود اگر خدا به حال من ترحم کند، زیرا آن معشوق دلربا مانند شرابی مستکننده است.
هوش مصنوعی: دل دیوانهای که در فکر مشکلات روزگار نیست، چرا باید نگران قدرت و ضربهی کمان کسی باشد که زورمند است؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ترا گرهمچنین شاید بگوی آن سرو سیمین را
بگوی آن سرو سیمین رابگوی آن ماه و پروین را
بگو آن توده گل را بگو آن شاخ نسرین را
بگو آن فخر خوبان را نگار چین و ماچین را
که دل بردی و دعوی کرده ای مرجان شیرین را
[...]
الا ای باد شبگیری بگو آن لعبت چین را
چراغ نسل خاقان را جمال آل تکسین را
که تا دیدم رخ چون ماه و دندان چو پروینت
ز عشق تو نگهبانم همه شب ماه و پروین را
چنانی تو مرا درخور که شیرین بود خسرو را
[...]
دل و جان تا رهند از بند بگشا زلف مشکین را
به پایت میفتد آخر رها کن یک دو مسکین را
ز چندان تیر کز شوخی ز مژگان بر تراشیدی
یکی بر جان من افکن چه خواهی کرد چندین را
سر زلف ترا در چین بدین صورت رخ رنگین
[...]
وفا و مهر پیش آورد و برد از دل بدر کین را
خدا انداخت گویا در دل آن نازنین این را
نمیبیند سرم چون شمع شبها روی بالین را
به چشم دیگران پیوسته بینم خواب شیرین را
کدورت بیشتر آن را که جوهر بیشتر باشد
نمیگیرد غبار زنگ هرگز تیغ چوبین را
نیارد همنشین آنجا خلل در عیش تنهایی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.