گنجور

 
جویای تبریزی

بود دو نرگس آن شوخ بی تحاشی ما

ز جنبش مژه در کار دلخراشی ما

به نرگس تو که بیهوش ساغر ناز است

اثر نکرد گلاب نیاز پاشی ما

جنون ما نمک شور صد قیامت شد

ز واعظان که نشستند در حواشی ما

مرا ز رشتهٔ آهست تار و پود وجود

دگر چه حرف کسی را به خوش قماشی ما

دل از خیال تسلی نمی شود جویا

به کار کعبه نیاید صنم تراشی ما