تا که تو بر خویشتن سوار نباشی
غازی میدان کارزار نباشی
از تو توان داشت چشم مهر و مروت
گر تو ز ابنای روزگار نباشی
کی رسدت ز آفتاب عشق نصیبی
تا چو مه یک شبه نزار نباشی
بر تو غم روزگار دست نیابد
تا که تو پابند اعتبار نباشی
چربی و نرمی گزین! مباش گرانجان!
تا به دل روزگار بار نباشی
تا تو به دریا نمی دهی دل خود را
هرگز از این ورطه برکنار نباشی
خاک سر کوی یار شو که چو جویا
سرمهٔ بینش شوی غبار نباشی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.