گنجور

 
جویای تبریزی

می کشد عکس ترا پر تنگ در بر آینه

بی حیا بی آبرو بی شرم کافر آینه

همچو برگ گل هوا گیرد ز پشت دست عکس

چهره گردد با صفای عارضش گر آینه

گوییا خورشید سر بر کرده است از جیب صبح

عکس رخسارش چو گردد جلوه گر در آینه

از صفای ظاهر اهل جهان ایمن مباش

جوشنی زیر قبا دارد ز جوهر آینه

 
 
 
سیف فرغانی

ای ز عکس روی تو چون مه منور آینه

آن چنان رو را نشاید جز مه و خور آینه

ای ز تاب حسن تو آیینه صورت آفتاب

وز فروغ روی تو خورشید پیکر آینه

من همی گویم چو رویت در دو عالم روی نیست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

تا خیال روی خوبش دیده ام در آینه

روز و شب دارم ز عشقش در برابر آینه

روی او آئینهٔ گیتی نمای جان ماست

جان ما آئینه ای جانانه بنگر آینه

صورتی در آینه بنموده تمثالش عیان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه