جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

ای ماه گلت را مگر از زهره سرشتند

یا بر لب تو طالع داوود نوشتند

آن قوم که با چون تو جوان‌اند هم آغوش

خود پیر نگردند که از اهل بهشتند

عشّاق تو را موی سیه یافت سپیدی

یعنی فلکش پنبه نمود آن چه که رشتند

آن جا که زند موکبهٔ حسن تو خرگاه

شاهان همه فرمانبر و خوبان همه زشتند

شد مصحف خوبی چو برخسار تو نازل

ز ابروی تو سر لوح وی از مشک نوشتند

تا گرد لبت رست خط سبز تو گفتم

خرما نتوان خورد از این خار که کشتند

وصل تو و مداحی شهزاده بهشت‌ست

جیحون چه توان کرد که اغیار نهشتند