گنجور

 
 
 
دقیقی

تو آن ابری که ناساید شب و روز

ز باریدن چنانچون از کمان تیر

نباری بر کف دلخواه جز زر

چنانچون بر سر بدخواه جز بیر

مجد همگر

دلم دیوانه گشت از تاب زنجیر

تنم بگداخت زین زندان دلگیر

نه شب مه بینم و نه روز خورشید

نه بر من می وزد بادی به شبگیر

زبونم کرد ایام تبه کار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه