گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جامی

نَفَحاتُ وَصلکَ اَوقَدَت جَمَرات شَوقکَ فِی الحَشا

ز غمت به سینه کم آتشی که نزد زبانه کما تشا

تو چه مظهری که ز جلوهٔ تو صدای صیحهٔ صوفیان

گذرد ز ذروهٔ لامکان که خوشا جمال ازل خوشا

همه اهل مسجد و صومعه پی ورد صبح و دعای شب

من و ذکر طلعت و طرهٔ تو مِنَ الغَداةِ اِلَی العِشا

ز کمند زلف تو هر شکن گرهی فکنده به کار من

به گره‌گشایی لعل خود که ز کار من گرهی گشا

دل من به عشق تو می‌نهد قدم وفا به ره طلب

فَلَئِن سَعیٰ فَبِهِ سَعیٰ و لَئِن مَشیٰ فَبِهِ مَشیٰ

به تو داشت خو دل گشته خون ز تو بود جان مرا سکون

فَهَجَرتَنی و جَعَلتَنی مُتَحَیِّرا مُتَوَحِّشا

چه جفا که جامی خسته دل ز جدایی تو نمی‌کشد

قدم از طریق جفا بکش سوی عاشقان جفاکش آ

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode