گنجور

 
جامی

ای از دو جام لعلت ما را تمام نیمی

عیش تمام ما را بس زان دو جام نیمی

روشن جبین توست این یا خود طلوع کرده

از مطلع سعادت ماه تمام نیمی

گفتم ز ذکر نامت یابم ز خود رهایی

از خود تمام رستم ناگفته نام نیمی

تا ماه عید باشد شبهای عاشقان را

بنمای زان دو ابرو هر وقت شام نیمی

از سوز سینه پختم دیگ امید لیکن

از سردی رقیبان مانده ست خام نیمی

زین نیم جان که دارم دشوار زنده مانم

پیش آر لب کزو هم گیرم به وام نیمی

نبود ز هر لب تو یک بوسه حد جامی

یک بوسه بس ز هر دو از هر کدام نیمی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode