ای که به شیرین سخنی نرخ شکر می شکنی
حبک اضنی بدنی شوقک افنی وسنی
چهره برافروخته ای جان کسان سوخته ای
ماه کدامین فلکی شمع کدام انجمنی
دیده کنم فرش رهت چون تو به سویم گذری
سر فکنم در قدمت گر تو ز پایم فکنی
گشت چمن کن بگشا غنچه صفت بند قبا
تا نکند شاهد گل دعوی نازک بدنی
پرده چو از چهره کشی حیرت شمع چگلی
شانه چو در طره زنی غیرت مشک ختنی
عشق تو و هستی من آتش و آبند به هم
حین تغیبت بدا حین بدا غیبنی
جامی اگر ساخت هدف یار سواد بصرت
به که قدم پیش نهی دیده به هم برنزنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عشق تو بربود ز من مایهٔ مایی و منی
خود نبود عشق ترا چاره ز بیخویشتنی
دست کسی بر نرسد به شاخ هویت تو
تا رگ نخلیت او ز بیخ و بن بر نکنی
با لب تو باد بود، سیرت نیکی و بدی
[...]
عارف گوینده اگر تا سحر صبر کنی
از جهت خسته دلان جان و نگهبان منی
همچو علی در صف خود سر نبری از کف خود
بولهب وسوسه را تا نکنی راه زنی
راه زنان را بزنی تا که حقت نام نهد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.