گنجور

 
جامی

ای ز غمهای تو با مردن برابر زندگی

ضربت تیغت پیاپی زندگی بر زندگی

چون ز بخت خود طمع دارم دوام وصل تو

می نگردد جاودان کس را میسر زندگی

با حضور تو چه نسبت صحبت اغیار را

هرکسی داند که هست از مرگ خوشتر زندگی

چون تو بستی پرده بر رخ گو اجل بگشای دست

نیست حظی عاشقان را بعد ازین در زندگی

کشته تو تا خورد یک بار دیگر زخم تو

از خدا خواهد که یابد بار دیگر زندگی

روز هجران تو میرد زار عاشق همچو شمع

چون رسد شام وصالت گیرد از سر زندگی

نام جامی در جهان ماند از تخلصهای خوش

دارد آری از سخن نام سخنور زندگی