گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جامی

جان شیرین است گفتم آن دولب گفت آن دهان

در میان جان شیرین سر ما باید نهان

کی لطیفان را بود تاب درشتی این همه

از دهان بیرون میاور سوی لب هر دم زبان

تو مرا جانی و تا گرد میان بستی کمر

با تو دارم چون کمر ای نازنین جان در میان

چون رفیقان را نهی خوان با رقیبانم گذار

با تن لاغر که بس باشد سگان را استخوان

شد تنم بر آستانت خاک و بی سامان سرم

چون سری باشد جدا از تن جدا زین آستان

هرکست گوید زهی زو چین در ابرو افکنی

در نمی آرد به زه ابروی تو سر چون کمان

حرز تو از چشم بد جامیست از بهر خدای

چون گشایی پرده از عارض نخست او را بخوان

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
رودکی

خواسته تاراج گشته، سر نهاده بر زیان

لشکرت همواره یافه، چون رمهٔ رفته شبان

عنصری

چیست آن آبی چو آتش و آهنی چون پرنیان

بیروان تن پیکری پاکیزه چون بی‌تنْ روان

گر بجنبانیش آب است، ار بلرزانی درخش

ور بیندازیش تیر است، ار بدو یازی کمان

از خرد آگاه نه در مغز باشد چون خرد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
ابوسعید ابوالخیر

بس که جستم تا بیابم من از آن دلبر نشان

تا گمان اندر یقین گم شد یقین اندر گمان

تا که می‌جستم ندیدم تا بدیدم گم شدم

گم شده گم کرده را هرگز کجا یابد نشان

در خیال من نیامد در یقینم هم نبود

[...]

فرخی سیستانی

سرو دیدستم که باشد رسته اندر بوستان

بوستان هرگز ندیدیم رسته بر سرو روان

بوستانی ساختی تو برسر سرو سهی

پر گل و پر لاله و پر نرگس و پر ارغوان

ای بهار خوبرویان چند حیلت کرده ای

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
عسجدی

خسروا جائی بهمت ساختی، جائی بلند

پر ز خوان خواهی کنونش کرد و خواهی پر سخوان

تیر تو مفتاح شد در کار فتح قلعه ها

تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه