گنجور

 
جامی

به کام نفس ز جام فنا نیابی حظ

به کام عقل ز ملک بقا نیابی حظ

فنای عشق شو و از فنا فنا شو نیز

که بی فنای فنا از خدا نیابی حظ

ز خویش طالب حظ شو که گر برون از خویش

دو کون راطلبی هیچ جا نیابی حظ

عبای فقر و قبای عناست بر تو حرام

اگر ز سر عبا در قبا نیابی حظ

ببست حرص وهوا بر دلت مجاری فیض

ازان ز صحبت اهل صفا نیابی حظ

تو را چه سود که گل شد به باغ نافه گشای

چو ازروایح باد صبا نیابی حظ

چو حظ اهل ولا از بلا بودجامی

همین بلای تو بس کز بلا نیابی حظ