صوفی از زنگ سوی آیینه دل بتراش
چهره حال خود از ناخن فکرت بخراش
غایبان را نبود بهره ای از نفخه قرب
هر زمان نفخه دیگر گذرد حاضر باش
روی در عشق کن واز دو جهان یکتا شو
زانکه سد ره تو فکر معاد است و معاش
پرده چشم شهودت ز رخ شاهد عشق
نیست جز هستی تو کاش نمی بودی کاش
شاید آن طایر اقبال شکار تو شود
دام تجرید بنه دانه اخلاص بپاش
ژنده فقر مده اطلس شاهی مستان
که نیرزد به جوی پیش من این جنس قماش
جامی از رنگ سخن سر سخنگو دانند
لب فروبند مبادا که شود سر تو فاش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صعبتر عیب جهان سوی خرد چیست ؟ فناش
پیش این عیب سلیم است بلاها و عناش
گر خردمند بقا یافتی از سفله جهان
همه عیبش هنرستی سوی دانا به بقاش
فتنه ز آن است برو عامه که از غفلت و جهل
[...]
بگذر از خطه تبریز و مقام شهداش
بشنوآن قصهٔ جانسوز و دل از غم بخراش
اندر آن خطه پس از آن کشش و آن پرخاش
«خاک راهی که بر آن می گذری ساکن باش»
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.