گهی که بر سر زلفت شمال میگذرد
ازو بپرس که بر ما چه حال میگذرد
ز روز هجر تو رازی جز این نمیگویم
که روز همچو مه و مه چو سال میگذرد
به مجلسی که تویی بینقاب مه ز سحاب
نقاب کرده به صد انفعال میگذرد
چو بیرقیب همیبینمت ازان لب لعل
گدایی عجبم در خیال میگذرد
تعطشم به تو ننشست اگرچه خنجر تو
به حلق تشنه چو آب زلال میگذرد
دلم به یاد لبت از خیال لعل گذشت
کسی که یافت گهر از سفال میگذرد
نمیرسد به دل اهل طبع جز جامی
چو ذکر طوطی شیرین مقال میگذرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز من مپرس که بر من چه حال میگذرد
چو روز وصل توام در خیال میگذرد
جهان برابر چشمم سیاه میگردد
چو در ضمیر من آن زلف و خال میگذرد
اگر هلاک خودم آرزوست منع مکن
[...]
ز ساز جسم هزار انفعال میگذرد
چو رشحهای که ز ظرف سفال میگذرد
دمیدن همه زبن خاکدانگل خواریست
بهار آبلهها پایمال میگذرد
غبار شیشهٔ ساعت به وهم میکوبد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.