گنجور

 
جهان ملک خاتون

دردمندی چه شود گر به دوایی برسد

بی نوایی ز وصالت به نوایی برسد

تا به کی روی بتابی ز من بی سر و پا

آخر از دور مرا نیز دعایی برسد

می دهم جان مگر از خوان وصالت روزی

هم به گوش دل من بانگ صلایی برسد

باز گویم که نه او شاه جهانست کجا

وصله ای از شب وصلت به گدایی برسد

دل بدادیم ز دست و نرسیدیم به دوست

می دهم جان مگر این کار به جایی برسد

ز تو چون بر دل من بوی وفایی نرسد

مپسند ار به من خسته بلایی برسد

ای طبیب از من دل خسته نظر باز مگیر

که مگر دردم از این در به شفایی برسد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

وقت آن شد که ز خورشید ضیایی برسد

سوی زنگی شب از روم لوایی برسد

به برهنه شده عشق قبایی بدهند

وز شکرخانه آن دوست نوایی برسد

این همه کاسه زرین ز بر خوان فلک

[...]

سلمان ساوجی

آخر این درد دل من به دوایی برسد

عاقبت ناله شبگیر بجایی برسد

آخر این سینه دلگیر غم آباد مرا

روزی از روزنه غیب صفایی برسد

بر درت شب همه شب یاوه در آنم چو جرس

[...]

جامی

کی بود کی که ز خوان تو صلایی برسد

وز نوال تو نوایی به گدایی برسد

مرض شوق تو شد صعب و ازان جان نبرم

گر نه از وعده وصل تو شفایی برسد

کوه غم شد دلم و نام تو گویم با او

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه