گنجور

 
جامی

ترک شیرین شمایلی که مراست

کی توانم بدین دلی که مراست

من گرفتار و یار مستغنی

آه ازین کار مشکلی که مراست

شد پی دستبوس قاتل من

بوس بر دست قاتلی که مراست

رشته جان ز دل زبانه کشید

این بود شمع محفلی که مراست

همه بی حاصلی و گمراهیست

در ره عشق حاصلی که مراست

گم شدم در غمش چنانکه اجل

ره نیابد به منزلی که مراست

جامیم مست و رند و رسوا خواند

کرد شرح فضایلی که مراست