ترک شیرین شمایلی که مراست
کی توانم بدین دلی که مراست
من گرفتار و یار مستغنی
آه ازین کار مشکلی که مراست
شد پی دستبوس قاتل من
بوس بر دست قاتلی که مراست
رشته جان ز دل زبانه کشید
این بود شمع محفلی که مراست
همه بی حاصلی و گمراهیست
در ره عشق حاصلی که مراست
گم شدم در غمش چنانکه اجل
ره نیابد به منزلی که مراست
جامیم مست و رند و رسوا خواند
کرد شرح فضایلی که مراست